مبصرون

إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ

مبصرون

إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ

مبصرون
طبقه بندی موضوعی

بسم الله الرحمن الرحیم

ای که در بیت حقیر و گلی ات
رادمردان خدایی داری
خانه ات فاقد هر زیر انداز
ظرف نانت خالی
کاسه ی عفت ئ تقوای تو اما لبریز
یادم آمد ز تو و قصه ای از زندگی ات
قصه ی گردنبند
قصه ی پیرهنت
... لن تنالو البر حتی تنفقوا مما تحبون ...
داستان چادر
و همان یهودی که امانت دادی
تا که از مشگل یک مرد مسلمان گرهی گردد وا
ناز آن قرض که قرض دگران کرد ادا
روح احساس دلم
مادرا من خجلم
تو ببخشا که اگر صورت من نیلی نیست
یا که رخساره ی حق خواهی من ضربه خور سیلی نیست
پلک سالم دارم
بازو و پهلوی من بی درد نیست
لیک چشمانم اگر بهر تو گریان نشود نامرد است
شد فدک باغ نمک بر دل پر ریش علی (ع)
مادرم شکر خدا که نخوردی به زمین پیش علی (ع)
کوچه ها غوغا بود
همه مردم نامرد
باغ دربش می سوخت
چار بلبل به ترانه مشغول
بی خبر از همه جا
باغبان تنها بود
شاپرک له شده بود
غنچه ی یاس به زیر پا بود
باغبان تنها بود
ریسمان بر گردن
باغبان تنها بود
می رسیدم به نوایی ایکاش
میشدم کهنه نخی ناقابل
می رسیدم به وصال
یا به نعلین علی (ع)
یا بر آن چادر کهنه که تو را بود بر سر
مادر خاکی من
کاش خاکی بودم
می شدم مهر نماز
به عروج شب پیشانی تو می رفتم
واندر آن خلوت دور از اغیار
سجده ام را به تو می بخشیدم 
کاش سید بودم
و شب رقص جنون شهدا در فکه
شال سبزی به کمر
ذکر قدوسی « یا فاطمه » بر پیشانی
مصحفی کوچک در جیب لباس خاکی
که اگر تیر به قلبم می خورد
پیش از آن قاری قرآن می شد
کاش سید بودم
و بسان همه سادات بسیجی که به خاک افتادند
زائر آن قد بی مرقد تو می گشتم
گر اجازه سخن می دادی
با صدایی لرزان جمله ای می گفتم
« مادرم قبرت کو ! »

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی