بسم الله الرحمن الرحیم
آن قدر بیصدا و خموش از ترانهای
حِس میکنم شکسته و بیآشیانهای
آقا شنیدهام پِیِ مرکب دویدهای
پای برهنه،نیمهی شب،چی کشیدهای؟
با پنجه زهر بر جگرت چنگ میزند
با لکّههای خون به لبت رنگ میزند
گیسو سفید ، قدّ کمان ، بین بستری
آقا چه قدر پیر شدی...شکل مادری
اشک فراق در نگهت موج میزند
دلواپس یتیمیِ موسی بن جعفری
چشم بقیع منتظر مقدمت شده
تو آخرین امانت شهر پیمبری
حالا به یاد خاطرهی دست بستهات
گریان برای غربت زهرا و حیدری
آتش گرفت خانهات امّا کسی نشد
در بین شعله کُشتهی دیواری و دری
آتش گرفت خانهات امّا در آن میان
از خانوادهی تو نبُردند معجری
دشمن برای قتل تو شمشیر میکشید
قلب نبی ز غصهی تو تیر میکشید
پیغمبر خدا به کجا بود...کربلا...
آنجا که خون ز فاجعه تصویر میکشید
وقتی سر حسین به نیزه بلند شد
کلّ سپاه نعرهی تکبیر میکشید