مبصرون

إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ

مبصرون

إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ

مبصرون
طبقه بندی موضوعی

۳۲ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

ارمنی بود و ارمنی زاده،ظرف خالی گرفت در دستش
آمد و توی صف نذری گفت:السلام علیک دردانه

بسم الله الرحمن الرحیم

دوباره پرشده از عطر گیسویت شبستانم

دوباره عطر گیسویت، چقدر امشب پریشانم

کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن

به قدری که نفس تازه کنم خیلی نمی مانم

بسم الله الرحمن الرحیم

آن قدر بی‌صدا و خموش از ترانه‌ای

حِس می‌کنم شکسته و بی‌آشیانه‌ای

آقا شنیده‌ام پِیِ مرکب دویده‌ای

پای برهنه،نیمه‌ی شب،چی کشیده‌ای؟

بسم الله الرحمن الرحیم

اگر چه اصل و نسب از تبار اُلفت داشت
به بی وفائی این روزگار عادت داشت

دوباره سینه ی دریائی اش پر از غوغاست
که بین آن همه شاگرد باز هم تنهاست

بسم الله الرحمن الرحیم

آسمان است و زمین دور سرش می گردد
آفتاب است و قمر خاک درش می گردد
این قد و قامت افتاده درخت طوبی است
این محاسن بخدا آبروی دین خداست

بسم الله الرحمن الرحیم

امشب چرا اینقدر نورانی ست؟
شاید کسی نان می پزد شاید
شاید کسی نذری پزان دارد
بدجور بوی دود می آید!

بسم الله الرحمن الرحیم

جسم یک کودک سوریه کبوداست بیا
مکه وقدس همه دست یهوداست بیا
 دق نکردیم ببخشید, شنیدیم یهود
زینت ازگوش زن شیعه ربوده است بیا

سلام دختر حیدر شریکة الارباب

بزرگ زاده بیا و گدای خود دریاب

بسم الله الرحمن الرحیم

اذان شیر حق در کوفه با خود یک خبر دارد

که مولا با دلی خون در جهان عزم سفر دارد

دو دستش بر دو گوش است و دو چشمش بر سما آری

به هر الله اکبر در گلو بغضی دگر دارد

بسم الله الرحمن الرحیم

رها ز درد و غم و رنج بی شمار شدم

قسم به خالق کعبه که رستگار شدم

همین که خون سرم ریخت روی سجّاده

برای دیدن زهرا امیدوار شدم