مبصرون

إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ

مبصرون

إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ

مبصرون
طبقه بندی موضوعی

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت زینب» ثبت شده است

سلام دختر حیدر شریکة الارباب

بزرگ زاده بیا و گدای خود دریاب

... آه و نــفـــریــن میکنم همه را

میـکِـشَم کــــربـلا فـاطـمـــــه را...

بسم الله الرحمن الرحیم

لحظه ها لحظه های آخر بود

آخرین ناله های خواهر بود

خواهری که میان  بستر بود

خنجری خشک و دیده ای تر بود

بسم الله الرحمن الرحیم

در چشمهای منتظرم نا نمانده است

یک چشم هم برای تماشا نمانده است

از بسکه گریه کرده ام و خون گریستم

اشکی برای دختر زهرا نمانده است

بسم الله الرحمن الرحیم

چشم تو سمت من دل من گیر نیزه هاست

این سینه پاره پاره شمشیر نیزه هاست

عشقت مرا به کوچه و بازار می کشد

زینب اسیر رشته زنجیر نیزه هاست

بسم الله الرحمن الرحیم

امشب از میکده غیب رسیده‌است پیامی

به تو ای دخترِ ساقی! برسانیم سلامی

بسپاریم به شعری دل بیمار به دستت

و بخوانیم دوبیتی و بگیریم دو جامی

عباس‌ها حریم تو را حفظ می‌کنند 

خمپاره گرچه صحن حرم را نشان گرفت

بسم الله الرحمن الرحیم

نمی گویم ز نوک نیزه با خواهر تکلم کن

نگاهت پاسخ من داد، بر طفلت ترحم کن

اگرچه غنچه ی بی آب، نشکفد اما

درِ فردوس را بگشا، به روی من تبسم کن

بسم الله الرحمن الرحیم

دیگر چه زینبی؟ چه عزیزی؟ چه خواهری؟!

وقتی نمانده است برایش برادری

تا نیزه ات زدند زمین خورد خواهرت

با تو چه کرده اند در این روز آخری؟!

بسم الله الرحمن الرحیم

شناخت چشم تر عمه این حوالی را

شناخت تک تک این قوم لا ابالی را

چقدر خون جگر خورد مرتضی شب ها

ز یادشان ببرد سفره های خالی را