بسم الله الرحمن الرحیم
خوردی زمین و با عجله من به سر زنان
هرطور که بود آمدم از بین کوفیان
دیدم که بی هوا به سرت سنگ میخورد
در زیر ِ دست و پا بدنت چنگ میخورد
یک عده گرگ دور ِ تنت پَرسه میزدند
شمر و سنان و حرمله هم هر سه میزدند
یادم نمیرود که سنان حرفِ بد زد و
شمر ِ حرامزاده به جسمت لگد زد و
بر سینه ات نشست بمیرم که وای وای...
تا که سرت شکست زدم زیر ِ های های
گفتم چنین نبُر که حسینم شکار نیست
این رسم ِ ذبح کردنِ این روزگار نیست
لب تشنه را که با عجله سر نمیبُرَند
حداقل مقابل دختر نمیبرند...